پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

یه روز بد

عززیزم،پسرم،عشقم،نفسم،تمام زندگیم من دوست دارم،من عاشقتم.پسرم امروز یکی از بدترین روزایه زندگیم بود،دوبارهه همه چیز برام عین فیلم گذشت،دوباره برگشتم به 5 ماه پیش. عزیزم،میدونم امروز روز بدی رو گذروندیم،عزیزم،کاش بدونی با هر ذره از عذابی که تو میکشی،با هر لحظه از دردی که تو میکشی،اگرچه ناچیز،من آب میشم،من میشکنم،من داغون میشم عزیزکم. جوجو کوچولویه من ،من همیشه نگرانتم،دوست دارم که تمام زندگیمو ،فقط،فقط برایه یک ثانیه از لبخندت،شادیت و خوشحالیه تو بدم.حاضرم جونمو برات بدم و دیگه تو روزی مثل امروز رو تجربه نکنی.    ...
11 آبان 1390

پارسا و گربه ها

نمیدونم بهت چی بگم آخه کوچولویه مامان. این روزا کتاب داستان گربه من ناز نازیه رو میاری که برات بخونم و من همینکه شروع میکنم به خوندن و کتابو ورق میزنم،تو شروع میکنی به داد و فریاد کردن و نقاشی هایه تویه کتابو نشون میدی و اونا رو میخوای ،از توپ گرفته تا دوچرخه و عروسک و ماشین.و هر چی من برات توضیح میدم که اینا نقاشین و تو خودت اونا رو داری برو بیارش،شما همچنان مبه داد و فریادات ادامه میدی و حتما حتما،همونا رو میخوای.چیکارت کنم آخه کوچول موچول نابغه مامان  کتاب گربه جونی ها    اااااااااااااااااه،توپ منه    اینم که دوچرخمه.    مااااااااامان،دوچرخمو میخوام   ...
9 آبان 1390

ماه جدید

پسرکم،اولین ماه از پاییز هم گذشت و ما وارد دومین فصل از پاییز شدیم.میبینی که چقدر همه چیز داره تند و تند میگذره و تو داری تند و تند بزرگ میشی(بگو ماشاالله) تا چشم بهم بذاریم تو میشی یه مرد رشید و من میشم مامان بزرگ یاسی ولی  هر چی که باشه من دارم از بزرگ شدنت لذت میبرم و همین برام خیلی قشنگه،تو داری بزرگ میشی و من از بودن با تو و گذروندن روزام،حتی اگه نذاری که من هیچ کاری بکنم و زمانی که کلی کار سرم ریخته،تو دست منو بگیری و منو مجبور بکنی که با تو بیام و کنارت بشینم و با تو بازی کنم ،لذت میبرم پسرکم.آخه من عاشق توام.گاهی اوقات که یکمی باهات با صدایه بلند حرف میزنم،احساس عذاب وجدان میکنم و دلم میخواد به هر بهانه ایی بیام محکم بغل...
3 آبان 1390

ادامه عکسایه مهر ماه

  ای بابا،این چی بود؟    آهاااااااااان،پیداش کردم    یکم منو سواری میدی؟؟    بازم منو غافلگیر کردی مامانیییییییییی؟    هوم.چچ.    اینطوری بخندم خوبه؟؟    بابا جون،بازم حرفایه بامزه زدی.منو میخندونی.    به به.تا مامان نیومده اینو سر بکشم.    عجب غذاییه ها    به به.بخورم    بیا اینجا،در نرو کلک    بالا خره گرفتمت،ای شیطون    یه گاز بزنم که خیلی گرسنه ام    خوشمزه است.بخورمش    هیچ جایی...
1 آبان 1390

پسر نق نق میزنه

سلام عشق مامانی پسرم؟چرا اینقدر بی تاب شدی و همش در حال نق نق زدنی.بهم فرصت نفس کشیدن نمیدی و تا من از پهلوت بلند میشم که به کارام برسم ،تو فریادت بلند میشه و من میمونم هاج و واج که چیکار کنم. عسل کوچلویه مامان،کم کم کارایه خطرناکت هم بیشتر میشه  من باید چهار چشمی مراقب باشم که تو داری چیکار میکنی و به خودت صدمه نرسونی. همین چندروز پیش تلفن رو چنان کوبیدی به چشمم که از درد دلم میخواست ناله بزنم و خودت هم زدی زیر گریه و من موندم که تو رو ساکت کنم یا از درد به خودم بپیچم آره پسر جون،تو خطرناک شدی اینروزا گستره کلماتت هم بیشتر شده و سعی میکنی که هر کلمه ایی رو تکرار کنی و شکسته بسته این کارو میکنی،مثلا "چی بود؟" رو میگی"...
1 آبان 1390

پارسا جونم،زودتر خوب شو

  پسر طلایه مامان،چرا آخه خوب نمیشی مامانی؟ دیگه جونی برات نمونده از بس که شکمت ناجور کار کرده،شیرخشکت رو هم عوض کردیم،شکمت خوب نشده ولی خب،از ده دقیقه به یکساعت رسیده،آزمایشت هم مشکلی نداشت جوجو جون مامان. نمیدونم چیکارت کنم؟ پسرم ولی تو همچنان شیطنتاتو میکنی و از سر و کول منو بابا رامین هم بالا میری. گل پسرم زودتر خوب شو
2 مهر 1390